...یک شبی مجنون نمازش را شکست...
توکل تو همین بس که یاوری از برای خویش جز خدا نبینی
و از برای روزی خویش خازنی جز او ندانی
و از برای عمل خویش شاهدی جز او نشناسی
"بایزید بسطامی"
بسم الله
نور ِ دل ِ دوستان است...
خامشی خامشی خامشی ...
باید که خاموش بود و گوش کرد ...
خسته از ریاکاری و دغل بازی جماعت ...
باشد که بازارشان داغ تر شود و بر سبیل روزگار همی رانند تا ...
تا ...
تا ...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
تا روزی که
چوب بی صدای او که صدایش را کسی نشنیده بر پیکرشان فرود آید
تا ...
تا ...
شاید بفهمند ...
شاید ...
یعنی میفهمند ؟؟؟
باید سکوت کرد و شنید ...
در دور دستها
شاید کسی صدا می زند مرا
باید در سکوت نشست و دل را با نسیم همراه کرد
شاید که نسیم ...
هر کسی را پاکی ِ حق در دل قرار گرفت
وی به نصیب خویش بی نیاز گردید.
"ابوالحسن خرقانی"
یاحق...
بسم اللّه الرحمن الرحیم